هر لحظه دنبال بهانه‌ای برای خوابیدنم.زنگ ساعت را برای یک ساعت دیگر کوک می‌کنم.به خودم می‌گویم که فقط یک چرت یک ساعته است و نه بیشتر.خودم بهتر از همه می‌دانم که قرار است در اولین ثانیه‌ی شنیدن صدای زنگ ،انگار که از قبل منتظرم،با ضربه‌ی محکم دستم خاموشش کنم و تا هفت هشت ساعت دیگر به خوابم ادامه بدهم.بهانه‌ی چُرت یک ساعته» در حکم یک مجوز است برای خوابیدن بدون عذاب وجدان.که اگر طولانی‌تر شد با خودم بگویم که اتفاق بود و از اراده‌ی تو خارج،پس خودت را سرزنش نکن.معمولا با دیدن یک کابوس از خواب می‌پرم.هنوز احساس خستگی و اضطراب می‌کنم.با صورتی پف کرده و موهای نامرتب و چشم‌های قرمز از اتاقم بیرون می‌آیم.در حالی که سرکوفت‌های مادرم و نگرانی‌هایش از اینکه مریض شده‌ای و باید آزمایش بدهی را می‌شنوم،چندین بار پشت سر هم،به صورتم آب یخ می‌پاشم و نفس نفس می‌زنم.لحظات مصنوعی.

چند روزی است که دیگر خبری از آن خواب‌های طولانی مدت نیست.دیگر تمایلی هم به این کار ندارم.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها