هِدفون را روی گوش هایم میگذاشتم،زیپ سوییشرتم را بالا میکشیدم.بند های کفشم را محکم میبستم.بوی عیدی»فرهاد را پِلِی میکردم و ولگردی ام در خیابان های شهر شروع میشد.خیابان هایی که بوی عید میداد.ماهی های قرمز،گل های سنبل و شب بو،سبزه ها،میوه فروشی های شلوغ و ترکیب این ها با صدای فرهاد مهراد.یک ترکیب دیوانه کننده!در آمدن از روز های یکنواخت و تکراری.هر آدمی را که در خیابان میدیدم،دوست داشتم!لب های همه میجنبید.پیر جوان و بچه،زن و مرد.آنها نیز مثل من با فرهاد هم خوانی میکردند:
ادامه مطلب
درباره این سایت